تأملی بر تأثیر هوش مصنوعی بر آموزش و علوم انسانی
نویسنده: جنیفر هاو
منبع: The New Yorker
تاریخ انتشار: آوریل ۲۰۲۵
لینک مقاله اصلی: Will the Humanities Survive Artificial Intelligence?
شما ممکن است انتظارات متفاوتی از یک دانشگاه داشته باشید—بسکتبال ممتاز، مرکز هنری، آموزش شایسته در فلسفه یا فیزیک، یا حتی درمانی برای سرطان. جای تعجب نیست که این نهادها برای راضی نگهداشتن همه تقلا میکنند.
و همه راضی نیستند. دولت ترامپ عملاً اعلان جنگ با آموزش عالی داده است؛ با کاهش شدید بودجهی کمکهای فدرال به دانشگاهها. رؤسای دانشگاهها نگراناند، اعضای هیئت علمی هم همینطور، و هر کسی که به نقش فراتر دانشگاه در جامعه اهمیت میدهد.
از آنجا که من مورخ علم و فناوری هستم، بخشی از حوزهی کاریام بررسی نقش در حال تحول دانشگاه است—از ریشههای مذهبی و قرونوسطاییاش تا موتورهای تحقیق و توسعهی کارآفرینانهی امروزی. من در میان علوم انسانی تدریس میکنم و دروسی را بر پایهی برنامهی سنتی هنرهای لیبرال ارائه میدهم، به امید آنکه انسانی برابر با چالش آزادی شکل گیرد. اما موضوع من، ظهور درک تکنو-علمی از جهان و خود ما در درون آن است. و اگر این برای شما هم اهمیت دارد، حملهی پر سر و صدای دولت آمریکا چیزی بیش از یک نمایش فرعی به نظر نمیرسد. غولی که واقعاً دارد از محوطه دانشگاه عبور میکند، هوش مصنوعی است؛ با سرعتی باورنکردنی.
اجازه دهید گزارشی از منطقهی برخورد ارائه کنم. وقتی برای اولین بار از کلاسی با سی دانشجوی کارشناسی دانشگاه پرینستون—با دوازده رشتهی تحصیلی مختلف—پرسیدم که آیا کسی از هوش مصنوعی استفاده کرده است، حتی یک دست هم بالا نرفت. در مورد دانشجویان تحصیلات تکمیلی هم همینطور. حتی با تشویق من (“هی! من از این ابزارها استفاده میکنم! فوقالعادهاند! بیایید در این باره حرف بزنیم!”) هم هیچ واکنشی نگرفتم.
مسئله این نیست که آنها صادق نیستند؛ بلکه فلج شدهاند. یکی از دانشجویان آرام بعد از کلاس توضیح داد که تقریباً تمام سیلابسها اکنون هشدار میدهند: اگر از ChatGPT یا ابزارهای مشابه استفاده کنید، به معاونت انضباطی گزارش خواهید شد. هیچکس نمیخواهد چنین ریسکی کند. دانشجوی دیگری گفت که یکی از سایتهای بزرگ هوش مصنوعی حتی ممکن است روی شبکه دانشگاه مسدود شده باشد، هرچند از ترس، جرئت نکرده بود این موضوع را آزمایش کند.
در یکی از دپارتمانهای دانشگاه، سیاست ضد هوش مصنوعیای که بهتازگی تنظیم شده بود، اگر بهصورت تحتاللفظی خوانده میشد، حتی اساتید را از دادن تکالیف مرتبط با A.I. به دانشجویان منع میکرد (هرچند در نهایت بازنویسی شد). سال گذشته، زمانی که برخی از فارغالتحصیلان برجسته و دیگر افراد صاحبنظر بازبینی خارجیای از دپارتمان تاریخ انجام دادند، یکی از پیشنهادات کلیدی این بود که باید فوراً به اختلالاتی که A.I. در تدریس و تحقیق ما ایجاد خواهد کرد بپردازیم. این پیشنهاد با استقبال سردی روبهرو شد. اما این ایده که میتوانیم همچنان به کارهای عادی خود ادامه دهیم نیز قابل دفاع نیست.
برعکس، دگرگونیهایی شگفتآور در حال رخدادن هستند. و با این حال، در فضای دانشگاهی ما در یک وقفهی عجیب قرار داریم: انگار همه مصمماند تظاهر کنند که بزرگترین انقلاب فکری یک قرن اخیر اصلاً در حال وقوع نیست. رویکرد غالب این است: «فقط به بچهها بگوییم نمیتوانند از این ابزارها استفاده کنند و به روال قبل ادامه دهیم.» این صرفاً دیوانگیست. و طولی نخواهد کشید که فرو میپاشد. زمان آن رسیده که دربارهی معنای این تحولات برای زندگی دانشگاهی—و بهطور خاص برای علوم انسانی—صحبت کنیم.
بیایید از قدرت این سیستمها شروع کنیم. دو سال پیش، یکی از دانشجویانم که رشتهی علوم کامپیوتر میخواند، از یک مدل بتا استفاده کرد تا یک چتبات را با حدود صدهزار کلمه از مطالب درسی چند کلاس من آموزش دهد. او رابط کاربری آن را برایم فرستاد. تجربهی پرسیدن سؤالهایی دربارهی موضوع تدریسم از خودم، حس عجیبی داشت. پاسخها خودِ من نبودند، اما به اندازهای خوب بودند که توجهم را جلب کنند.
پیش از آنکه راهی یک استارتاپ فینتک شود، آن دانشجو به من توصیه کرد که از پلتفرم تقویتشدهی OpenAI با هزینهی ماهانهی دویست دلار استفاده کنم. این سرویس—که به گفتهی شرکت، تا ژانویه با ضرردهی اداره میشد—سطحی از تحلیل، اطلاعات و تأمل خلاقانه را ارائه میدهد که نقطهی عطف این فناوری را کاملاً آشکار میکند.
مثال: اخیراً در یک سخنرانی علمی دربارهی نسخهای نادر و مصور از یک دستنوشته شرکت کردم. سخنران در بالاترین سطح علمی قرار داشت، اما صحبتهایش بسیار دشوار و گیجکننده بود. ناامید، سراغ ChatGPT رفتم و شروع کردم به پرسیدن سؤال دربارهی موضوع. در طول آن سخنرانی ناامیدکننده، گفتوگویی غنی با این سیستم داشتم. فهمیدم چه چیزهایی دربارهی آن سند معلوم است و چه چیزهایی نیست، چه کسانی تحقیقات پایهای دربارهاش انجام دادهاند، و محققان چگونه نمادپردازی و انتقال آن را تفسیر کردهاند. آیا اطلاعات کامل بود؟ مسلماً نه—اما اطلاعاتی هم که از انسانها میگیریم کامل نیست. آیا از آن سخنرانی بهتر بود؟ با فاصلهای چشمگیر.
ماشینها بهطرزی فزاینده در حال پیشیگرفتن از ما در تقریباً تمام موضوعات هستند. بله، ممکن است برخی متخصصان واقعی توضیح دهند که مثلاً DeepSeek نمیتواند بهدرستی زبان کاراکالپَک را از لهجههای همسایهی کیپچاک-نوگای تشخیص دهد (یا هر مورد مشابه). اما این برای من شبیه کسیست که به گلهای وحشی کنار ریل قطار اشاره میکند در حالی که قطاری واقعی از پشت سر با سرعت در حال نزدیکشدن است.
من انسانی هستم که کتاب میخواند و کتاب مینویسد—درگیر در تعهدی تقریباً راهبانه به سنت علمی در تاریخ، فلسفه، هنر و ادبیات. بیش از سی سال است که این کار را انجام دادهام. و حالا هزاران کتاب دانشگاهی که قفسههای دفتر کارم را پر کردهاند، شروع کردهاند به شبیهشدن به اشیای باستانی. چرا برای پاسخ به یک پرسش به آنها رجوع کنم؟ آنها در رسیدن به پاسخ چنان ناکارآمد و پرپیچوخماند.
اکنون میتوانم دربارهی هر موضوعی که برایم اهمیت دارد—از نادرمطالعهشناسی (agnotology) گرفته تا نشانهشناسی حیوانات (zoosemiotics)—با سیستمی صحبت کنم که عملاً به سطح دکتری در همهی آنها رسیده است. میتوانم «کتابی» بسازم دقیقاً متناسب با پرسشها و دغدغههایم، متنی پاسخگو، شخصیسازیشده و هماهنگ با روح کاوشم. و نکتهی شگفتانگیز این است: ساختن کتابهایی مانند آنهایی که بر قفسههایم هستند—که ثمرهی سالها یا حتی دههها کارند—اکنون دارد به مسئلهی طراحی هوشمندانهی چند «پرامپت» تبدیل میشود. پرسش دیگر این نیست که آیا میتوان چنین کتابهایی نوشت یا نه؛ این کتابها اکنون میتوانند بیپایان برای ما نوشته شوند. پرسش واقعی این است: آیا میخواهیم آنها را بخوانیم؟
مثالی دیگر: من پانزده سال گذشته را صرف مطالعهی تاریخ پژوهشهای آزمایشگاهی دربارهی «توجه» کردهام. در این زمینه مقالات زیادی منتشر کردهام و دورههای آموزشی متعددی دربارهی تاریخ گستردهتر توجه برگزار کردهام. اخیراً دورهای جدید طراحی کردم: «توجه و مدرنیته: ذهن، رسانه و حواس». این دوره به تغییر شیوههای توجه میپردازد—از راهبان صحرایی تا سرمایهداری نظارتی.
این دوره، دورهای سنگین است. برای تدریس آن، یک بستهی ۹۰۰ صفحهای از منابع اولیه و ثانویه گردآوردهام—از «اعترافات» آگوستینوس قدیس تا تحلیلی نورو-سینمایی از تبلیغ معروف «شکاف حماسی» (The Epic Split) از ولوو در سال ۲۰۱۳ با بازی ژان-کلود وندام. بخشی از متنها به زبان آلمانی بدون ترجمهاند، برخی با الفبای قدیمی «s» کشیده شبیه «f»، و بخشهایی هم از دفترچههای آزمایشگاهی روانفیزیک قرن نوزدهم گرفته شدهاند. همهچیز نامرتب، فتوکپیشده، و پرزحمت است—یک نوع آزمون استقامتی کتابدوستانه که به دانشجویان معرفیاش میکنم بهعنوان نسخهی علوم انسانی برنامهی «بازمانده». سختتر از شیمی آلی، با حجم حفظیات بیشتر.
برای آزمایش، این فایل PDF ۹۰۰ صفحهای را—در سه بخش سنگین—به ابزار رایگان Google به نام NotebookLM دادم، تا ببینم با یک دهه تحقیق تخصصی چه میکند. سپس از آن خواستم یک پادکست بسازد. سیستم پنج دقیقه مشغول پردازش بود، در حالی که من در آشپزخانه مشغول شستن ظروف بودم. سپس هدفون را گذاشتم و به مکالمهی یک دوگان مصنوعی شاد—یکی مرد، یکی زن—گوش دادم که سیودو دقیقه دربارهی دورهی من صحبت کردند.
چه میتوانم بگویم؟ بله، بخشهایی از مکالمهشان کمی سطحی بود. بله، برخی فرمولبندیهای پیشپاافتاده ارائه دادند (مثلاً اینکه «تاریخ به ما نشان میدهد که دنیا چقدر تغییر کرده»). اما آنها همچنین سراغ مقالهای فوقالعاده دشوار از یک فیلسوف تحلیلی ذهن رفتند—بررسی «توجهگرایی» توسط متفکر هندی قرن پنجم، بوداگوسا—و به طرز شگفتانگیزی آن را تحلیل کردند. حتی مکث کردند تا تلفظ برخی واژههای پالی را نیز بررسی کنند. در حالی که داشتم قابلمهای را میشستم، فکر کردم: نمره A منفی.
اما ماجرا به همینجا ختم نشد. پیش از آنکه متوجه شوم، رباتهای خوشبرخورد شروع کردند به ایجاد ارتباط بین نظریههای کانتی دربارهی امر والا و تبلیغ «شکاف حماسی»—با بینشی واقعی و حتی چند شوخی بهجا. هدفون را برداشتم. با خودم گفتم: «احترام، این واقعاً نمرهی کامل داشت.»
آنچه با شنیدن آن پادکست در من اثر گذاشت، نوعی وضوح ناگهانی دربارهی آن چیزی بود که در واشنگتن (و فراتر از آن) در حال وقوع است. اگر خودم کدی را نوشته بودم که میتوانست با بستهی ۹۰۰ صفحهای درسیام چنین کاری کند، احتمالاً احساسی خطرناک از تسلط به من دست میداد. حتی ممکن بود فکر کنم: «دسترسی ادمین به دولت آمریکا را به من بدهید—همه چیز را اصلاح میکنم.» این البته نوعی غرور مهلک است، از جنس آشیل، که به فاجعه ختم میشود. اما باز هم احتمالاً احساس خدایی کوچک به من دست میداد. شاید فکر میکردم لیاقت دسترسی ادمین به تمام نهادهای انسانی را دارم. گمان میکنم همین حس است که حالا در بسیاری از برنامهنویسان جوان جریان دارد—و نه بیدلیل.
در یکی از تکالیف درسیام، از دانشجویان خواستم با یکی از ابزارهای جدید A.I. دربارهی تاریخ توجه گفتوگو کنند. هدف این بود که موضوعی را که حالا نسبتاً خوب میشناسند در برابر این سیستمها قرار دهند و ببینند چه از آن درمیآید. همچنین فرصتی بود برای رویارویی با قاتل نهایی «اقتصاد توجه»: شخصیتهای شبهانسانی تمامالگوریتمی که حساس، آگاه و بینهایت صبورند؛ همهچیز را دربارهی همه میدانند؛ و طبیعتاً بهزودی به خدمت درآوردن پول از ما خواهند پرداخت. این سیستمها الگویی نو از جذب توجه ارائه میدهند—چیزی که برخی آن را «اقتصاد صمیمیت» مینامند (اما «فراکینگ انسانی» شاید تعبیر دقیقتری باشد).
تکلیف ساده بود: با یک چتبات دربارهی تاریخ توجه گفتوگو کنید، متن را به چهارسطر تقلیل دهید، و تحویل دهید.
خواندن این متون، روی کاناپهی نشیمن خانهام، عمیقترین تجربهی تدریس تمام عمرم شد. دقیقاً نمیدانم چطور توصیفش کنم. بهنوعی احساس میکردم شاهد تولد نوعی موجود جدید هستم، و در عین حال میدیدم که نسلی از دانشجویان دارد با این تولد مواجه میشود: برخوردی با چیزی که هم خواهر است، هم رقیب، هم کودک-خدایی بیدقت، هم سایهای مکانومورفیک—بیگانهای آشنا.
نویسنده: جنیفر هاو
منبع: The New Yorker
تاریخ انتشار: آوریل ۲۰۲۵
لینک مقاله اصلی: Will the Humanities Survive Artificial Intelligence?
ترجمه مقاله: تیم تحریریه نشر آوای فرزانه